هورمون و ذهن...

ساخت وبلاگ
رفتم شامپو بخرم از مرکز خرید نزدیک... دیدم یه مغازه یه سری ماشین اسباب بازی بامزه اورده... باتری رو که میذاشت تو ماشین بعد یا لامسه ی هر سمت ماشین یه حرکت میکرد... پنجره سمت راننده...پنجره سمت مسافر.. هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت: 4:16

۱. تو حالت معمولی من این موقع شب مثل جغد بیدارم...

حالا امشب که کار دارم و شب قدره له و کوفته با چشمای نیمه باز نشستم...


۲. یه چیزی گفتم و یکی منو ضایع کرد....یک دوستی زد زیر خنده و داشت زمینو گاز میگرفت....منم ته دلم خوشحال شدم....خوبه که حداقل اونقدر خوشحال بود که به ضایع شدن من بخنده....


۳. دو سال پیش بود یا سه سال...به یا رفیق من لا رفیق له که رسیده بود وسط جمع دور میز زده بودم زیر گریه و دستم رو گذاشته بودم جلوی صورتم....من یادمه هنوز...تو یادته؟

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت: 4:16

با فرض اینکه فردا دو تا از کارای مهم انجام بشن...

میمونه دو تا کار استرس اور برای هفته اینده... 

بعد ازون میمونه دو تا کار اداری و اینترنتی که اگه اخر هفته انجام بدم مثلا...

اون وقت دو تا از مهم ترین کارا رو هم حواله تقدیر کنم فعلا...

بعدم چمدونم رو ببندم و برم عروسی دایی اگه برسم...

همینم کم مونده این وسط خودمم عروسی کنم که دیگه قشنگ از خستگی و استرس بمیرم...


هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت: 4:16

وقتی هیچ اطلاعاتی برای پیش بینی نداری و هی برای خودت فکر و خیال و برنامه میبافی...

وقتی ترس داره توی رگ و پی وجودت پخش میشه و بی قرار و بی تاب تر میشی....

منتظر...

خیلی منتظر...

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت: 4:16

چه خیالی از ذهنم گذشت...

چه فکری...

چه خیال باطلی...

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت: 4:16

تولد امسال هم گذشت...و طبق پیش بینی من اولین تبریک از نرگس کوچولوی عزیزم بود... و دومین وقتی بود که در تاریکی اتاقم تلفن زنگ خورد و علی و ارغوان بهم تبریک گفتن... و سومین وقتی بود که در لابلای بدو بدو هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت: 4:16

یه وقتایی زندگی اینقدر یک نواخته که فک میکنی مردی...

یه وقتایی اما اتافاق پشت اتفاق...

تجربه ی نو پشت تجربه ی نو...

اینقدر که میخوای سپر بگیری دستت...

من این هفته چه کارها که نباید بکنم...

چه جاها که نباید برم...


هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت: 4:16

یکی اومد از یکی دیگه تعریف کنه... گفت ایشون اینقدر خانوما به سمتش کشش دارن و دورش پر از دختره که من مطمئنم هر کی جز این بود عفت رو رعایت نمیکرد... من اومدم با نمک باشم گفتم پس بعد از یوسف و اب سیرین ک هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت: 4:16

مثل مادری که داره قصه ی زندگی تک تک بچه هاشو از طفولیت تا اوج رشد میبینه... مثل پیر فرزانه ای که هزاران قصه ی عجیب از زندگی ادما دیده... دارم قصه ی زندگی دوستام و آدمای اطرافمو میبینم... از لحظه ی درد هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت: 4:16

0. اخرین روز ماه رمضان به این شیوه گذشت...که هول هولکی سحری خوردم و تا ۷ صبح بیدار بودم... ۸ تا ۱۰ خوابیدم و بعد کمی به کارها رسیدم... عصر کمی دراز کشیدم و شب به خانه استاد دعوت شدیم برای اولین بار... هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت: 4:16